قِلـــــــــــــقِلـــــــــک مدیریت: مسلم قبیتی
| ||
|
عماد راشدی : کلاس سوم ابتدایی بعد از خوندن درس ” برادران رایت ” ، یه روز که هیچکی خونمون نبود مغزم رو بکار انداختم رفتم رو پشت بوم و یه موتور کولر آبی به خودم بستم و دوتا کارتن پهن گرفتم دستم و از رو پشت بوم پریدم پایین ! واسه خونوادم نامه خدافظی گذاشته بودم مقصدم هم آبادان بود ! ******************** اعتراف میکنم که تا هفته پیش به کاکتوسهای توی راهرو آب میدادم . . . ********************* ناشناس : یادمه وقتی بچه بودم و خودمو خیس می کردم به صورت ناخوداگاه صبح زود پا میشدم و ساعتها مکان مورد نظر رو باد میزدم تا خشک بشه و کسی نفهمه ! ******************* ناشناس : بچه که بودم برای اولین بار داشتم با دخترخالم دومینو بازی می کردم ، بازی رو بلد بودم ولی نمی دونستم شرایط برنده چیه ، هی یواشکی بین بازی از مهره های وسط برای خودم برمی داشتم که ماله من زیاد شه . آخر بازی فهمیدم کسی که مهره هاش زودتر تموم شه برندس !!! ******************* اعتراف میکنم که کلاس چهارم بودم ( مامور کلاس بودم ) آخرهفته امتحان علوم داشتیم ، قسمت بالایی میز معلممون شکسته بود و خیلی راحت میشد برگه های امتحانو کش رفت ،خلاصه با کلی مراقبت برگه امتحانو که خانوممون برا تکثیر گذاشته بود برداشتیم بردیم خونه ، غروبش دوستم اومد ببره که اونم تا شب بخونه امااا . . . فردا یادش رفت که برگه ای که برا تکثیر آماده شده بود و بیاره با خودش مدرسه تا بذاریم سرجاش ******************* اعتراف میکنم ۶ سالم که بود خواهرم ۱ اردک بهم داد و گفت اااگه شستیش خواستی خشکش کنی سشوارو از فاصله ی خیلییییییی زیاد بگیر که خشک شه !! *************************** دیروز تو پارک نشسته بودم یه مادرو دختر با یه دخترکوچولو صندلی روبروم نشسته بودن ، بعد چند لحظه دیدم اینا نگاهشون به منه و یکم نیششون بازه ! یدفه دختر کوچولوهه اومد پیش من ! بهم گفت عموجون ! منم با اینکه تاحالا سی چهل بار عمو شدم ! اما نمیدونم چرا این عموجون گفتن دختره خیلی بهم چسبید ! بغلش گرفتم یه بوسش کردم و با لبخند گفتم جونم عموجون ؟ دختره با خنده : عمو مامانم میگه شما زیپ شلوارتون بازه ه ه ه !!!! ************************* دوست مادرم زنگ زد سعی کردم خیلی مودبانه صحبت کنم آخرش گفتم : ببخشید به مادرم بگم کی مزاحم شده ؟ برا خونمون مشتری اومده ... فرستنده : مهرداد
***********************
دیشب با خانواده رفته بودیم بیرون تفریح و خرید باران هم در حد نمه بود میومد و قطع میشد اون وقت تو کفش فروشی سه تا دختر بودن داشتن چکمه تا زیر زانو میخریدن که پاشون کنن همین الان فرستنده : Daneshjo Hastei
***********************
اعتراف میکنم یه بار رفتم مغازه که چشمم به یه بسته رنگارنگ افتاد اونو خریدم شروع به خوردن کردم اقا نصیب هیچکی نکنه دیدم مزه روغن میده یه دفعه دیدم نخ هم توش هست إ پ اون شکلات نبودو شمع بود فرستنده : pit..boy
*************************
اغا ما خونمون بوشهر منطقه نیروگاهست. نزدیک دریاییم زیاد میریم دریا شنا میکنیم به جون خودم فیلم پیرانها که دیدم تا یک ماه جرعت نمیکردم برم دریا شنا کنم تازه دوشو که دیدم گلاب به روتون هنوز که هنوزه میرم دسشویی درشو نمیبندم تازه برعکس میشینم فرستنده : ImanPuls
**********************
بخدا راس میگم. فرستنده : My heart broken*Vahab
************************* اعتراف میکنم بچه که بودم یکبار تلویزیونمون خراب شده بود و بردنش تعمیرگاه .اونجا پشت تلویزیون رو که باز کرده بودن کلی نقاشی و نامه اومده بود بیرون.اعتراف میکنم که من با همراهی داداشم هربار که مجری میگفت بچه های عزیز نامه ها و نقاشی هاتون رو برامون بفرستین ماهم نقاشی هامون رو داخل تلویزیون مینداختیم !! :D فرستنده : parisa_tnt
یکی از بیخود ترین پاک کن های اون زمان یادتونه<ازاین دو رنگا> فرستنده : barf
***********************
مامانم آب ليمو شيرين برام گرفته، آورده. ميگم:چرا انقد تلخ شده؟! فرستنده : D$D$D
******************** 15،16سالم بود که بدون اجازه بابام با یکی از دوستام رفتیم سینما فیلم افعی جمشید اریا روی پرده بود فرستنده : امیر
********************* ما رفته بودیم خونه یکی از فامیلامون شبم اونجا موندیم . شب که شد همه شروع کردن از جن و روح و آل و نمیدونم این چیزا حرف زدن . حالا همه هم ترسیدن به روی خودشون نمیارن . فرستنده : IrajSK
************************ تازه سرویس adsl گرفته بودم که به همسایمون گفتم بیاد برام وصل کنه خلاصه اومد همه کاراشو انجام داد ولی زمانی که میخواستم کانکت بشم وصل نمیشد اعلام خطا میداد خلاصه تا یک هفته منم همش با مخابرات تماس میگرفتم اونا هم میگفتن که نمیدونن مشکل از کجاست تا اینکه بعد از یک هفته یه روز داشتم اتاقمو جارو میزدم که نگاهم افتاد به زیر میز کامپیوترم دیدم سیم تلفن به پیریز نزدم ینی اون لحظه اشک تو چشام حلقه زده بود :-S فرستنده : YASY VOOROOJAK
*************************
شارژم تموم شده فرستنده : Morteza
************************* یه بار بچه خواهرم(7ساله) قرار شد شب بمونه خونه ما. ساعت 12شب بود اومد گفت دایی خوابم نمیاد یه فیلم بذار نگاه کنم. منم یه فیلمی و که قبلا نگاه کرده بودم گذاشتم و خودمم نشستم باهاش نگاه کنم. فیلم تموم شد ساعت دو بود گفتم برو بخواب دیگه دیر وقته. برگشته میگه فیلمت تکراری بود سه روز پیش تلوزیون پخش کرده بود. فرستنده : kk
********************** کلاس پنجم که بودم مدرسه مون نزدیک بود و بقالی هم تو راه مدرسه مون بود فرستنده : دانشجوجو
*اعتراف می کنم به این سن که رسیدم هنوز وقتی می خوام از در خونه برم بیرون اگه جورابم سوراخ باشه عوضش می کنم با این فکر که اگر تصادف کردم و آمبولانس اومد و منو گذاشتن رو برانکارد و مردم دورم جمع شدن سوراخ جورابم ضایع نباشه... دختر عموم 3 سالشه.یه بار دیدم دستش تا آرنج کردم تو دماغش و محتویاتشو در میاره و میزنه تو رگ!!!! فرستنده : smj13
******************* نمیدونم چرا این زنا اینقدر بی جنبه هستن؟؟؟؟ فرستنده : smj13
****************** مامان و بابام دارن شطرنج بازی میکنن! بابام یه لحظه رف دستشویی!! فرستنده : امیر21
****************************
تو آرشـــیوٍ وسایلٍ بچگیم چنتا شیطونک(نه Shey2nakگل پسرٍ خودمون ههههه) پیدا کردم نیشونٍ داداشٍ5سالم دادم، میگم ایــمان اینا برا 4یا5سالگیم بوده میدمش تو فقط خرابشون نکنی پاش خاطره خورده! خدا شاهده برگش گف؛ فرستنده : امیر21
*************************
رفتم خونه مامان بزرگم!! میگه؛ امیــــر بیا بشین کارت دارم! فرستنده : امیر21
*************************
دیدم یه شماره غریب اس ام اس داده فرستنده : Shey2nak
***********************
ديشب توخواب احساس ميكردم توكوچه أم هرچي خودموجم ميكردم گرم نميشدم.ازخواب بيدارشدم ميبينم بابام تورخت خواب من خوابيده من اينورتوسرمادارم مث ...ميلرزم. فرستنده : darcknes star
آقا صبح رفته بودم پول تلفنو برق رو پرداخت کنم ****************** یکی از دوستام تعریف می کرد: وقتی از مدرسه میومدم خونه با نون یه قیف درست می کردم توشو پرماست می کردم می خوردم.آقا یه روز اومدم خونه هیشکی نبود تا قیفه رو درست کردم ماست ریختم زنگ خونه رو زدن رفتم دیدم حاج آقای محله س! یواشکی قیفو گذاشتم تو جیب شلوارم اینم هی وایساد حرف زد هی حرف زد! آقا این قطرات ماست مثه شکنجه زندان ابوغریب روی پای من سر می خوردن و می رفتن پایین. هیچی دیگه وقتی رفت دیدم از پاچه شلوارم ماست زده بیرون. اینا همش یه طرف سرکوفتای مامانم یه طرف! مونده بودم چیجور توجیه کنم این شاهکارو... ********************** ابتدايي كه بودم ، 25 صدم كه كم مي شدم ، سيل اشك بود كه جاري مي شد. حالا معلم پنجم ابتدايي اومد در گوشي تو كلاس بهم گفت امتحان ترمتو 15 شدي. آقا من تا آخر كلاس و گريه كردم و معلمه درس مي داد. آخرش اومد گفت : شوخي كردم ، وقتي گريه مي كني دماغت قرمز مي شه خوشم مياد !!!!!!!!!! فرستنده : صهبآ
************************
اقا امروز با خواهر و خواهرزاده هام رفتیم بازار. توی یه مغازه لباس فروشی بودیم پر از مشتری یهو فروشندهه توجش جلب شده به دوقلو هامون برگشت بهم گفت اینا دوقلو هستن .گفتم بعله.دوباره نگاه کرد برگشت گفت اینا واقعا دوقلو هستن. گفتم بعله عاغا دوقلو هستن.باز نگاهشون کرد دوباره پرسید نه واقعا اینا که شبیه همن دوقلو هستن.میگم اقا یعنی چی هستن دیگه. فرستنده : TaRaNnOm
******************** جلسه ی اول این ترم، استاد برنامه سازیمون داشت درباره ی بچه ها ازشون سوال میکرد (برا آشنایی) که مثلا ترم چندمی؟ بچه کجایی؟ چه رشته ای میخونی؟ و از این حرفا. بعد اومد از من یه چندتا سوال پرسید. بعد گفت شما کجا میشینین؟ منم گفتم رو مبل، رو فرش، رو صندلی! هر جا که راحت باشم! فرستنده : Mehdi_72
******************* یه بار تو دانشگاه استاد فیزیکمون داشت درس میداد که رسید به دوتا معادله که جواباشون یکی بود.گفت ببینید بچه ها، با اینکه شکل این دوتا معادله فرق میکنه ولی جواباشون یکیه. مثل اینه که مثلا شما بگین 6 منهای 2 و 12 منهای 8. با اینکه عددا فرق میکنه ولی جوابا یکیه. (بعدش رفت یه مثال دیگه بزنه) یا مثلا 8 منهای 4 که میشه 4 و 8 منهای 2 که میشه 6!!!!! فرستنده : Mehdi_72
***********************
کلاس اول بودم تو کتاب فارسی اون زمان یه درس داشتیم اسمش انار بود!دهه 60 و 70میدونن چی میگم! فرستنده : امیر21
چند سال پیش تو جمع دوسستان داشتم بایکیشون بحث میکردم اون هی میگفت حرفات متناقضن تناقض دارن یه دفه بش گفتم تو اصلا میدونی تناقض یعنی چی دیدم بنده خدا بدجور رفته تو فکر سرمو بلند کردم دیدم همه دارن به سلولای خاکستری مغزشون فشار میارن آقا تو اون جمع به جان خودم از تک تکشون پرسیدم تناقض یعنی چی هیجکس بلد نبود دچار یاس فرهنگی ادبی معنوی شدم ******************* عروسی پسرعموم بودش چن روز پیش! یه عمه دارم خونش کرمانشاس، این دختر پسراش کردی می رقصن درحدٍ کهکشانٍ راه شیری!!! ***************** اعتراف میکنم اولین بار که تو عمرم تقلب کردم سال اول ابتدایی سر امتحان ریاضی بود :دی ******************* بچگیا یه بار یه کاست قدیمی رو برداشتم صدای خودمو روش ضبط کردم همش هم شر و ور میگفتم (عین جملاتی که گفتم اینان: لاک پشت ها افسرده شدن... گوسفند ها چاق شدن ... (عرعر میکردم)...صدای حیوون های مختلفدر میاوردم...) چند سال بعد داشتیم میرفتیم شمال بابام همون کاست رو پیدا کرده بود و آورده بودش تو ماشین. ********************* 10-12 سالم بود خونه عموم بودم(خونه روبرومون). عموم رفت دستشویی منم رفتم در رو از بیرون روش قفل کردم و فرار کردم. 4-5ساعت بعد زنگ خونمونو زدن رفتم تا درو باز کردم عموم یه کف گرگی خوابوند در گوشم پخش شدم تو حیاط. نگو بدبخت از اون موقع مونده بود تو دستشویی!!!! ********************* باباي من بازرس اداره بهداشته يبارواسه تحقيق درباره پشه هاي مالاريارفته بود مآموريت من كلاس اول بودم معلممون گفت فردابابات بگوبيادمدرسه منم گفتم نيستش گفت كجاست گفتم رفته پشه بگيره. **************************** امروز واسه اولين بار داشتم تايپ ميكردم يهو يادم اومدم زبان ويندوز رو چك نكردم كاملا مطمئن بودم ك أوني نيست ك من ميخوام تا سرو بالا اوردم .... باورم نميشد اين بار خودش بود لج نكرده بود رفته بودم ایران و چون پاسپورتم ایرانی نبود ترسیدم بهم گیر بدن تو فرودگاه برای همین تصمیم گرفتم بهشون بگم فارسی بلد نیستم و فقط انگلیسی حرف بزنم که نگن پاست کجاست...منم شال و کشیدم جلو و عین خواهران بسیجی رفتم جلو ،یه برادر ریش و سبیل دار پاسپورتم و گرفت و ازم پرسید چرا اومدی ایران؟منم گفتم: to visit family and friends,and going to mashad مشهدش گفتم که بدونه چقدر سر به راهم و دختر خوبی هستم یارو گفت فارسی بلدی؟گفتم:no i just speak arabic and english گفت:یه ذره هم نمی فهمی گفتم:no گفت خر خودتی پس چجوری داری می فهمی من چی میگم اگه فارسی بلد نیستی:[ یعنی همونجا داشتم می مردم حسابی ضایع شده بودم از طرفی هم ترسیده بود بهم گیر بده که چرا گفتی فارسی بلد نیستی ولی خوشبختانه بهم گفت برو دیگه هم از این غلطا نکن، ومن مثل یه بچه ای که زدن تو سرش از پیشش دور شدم و این بود قیافه من :( ********* کلاس دوم دبیرستان بودیم، مدرسه مون توی یه خیابون معروف تهران بود، که اون موقع خیلیا میرفتن دور دور. خلاصه ما گاهی کل اون خیابون رو موقع برگشتن به خونه با یکی از دوستام پیاده میرفتیم واسه خنده و شیطونی و مثلاً یکی می اومد یه چیزی میگفت و ماهم یه تیکه ای می انداختیم بهش و ... یه روز ظهر داشتیم برمیگشتیم یه پرشیا افتاد دنبالمون، سه تا پسر توش نشسته بودن و انصافاً قیافه شون هم بدک نبود، من و دوستم کلی مسخره بازی در آوردیم و خلاصه اینا رو یه 300 متری کشوندیم. توی همین گیر و دار یهو یه موسو(اون موقع تازه اومده بود و خیلی ماشین خفنی حساب میشد) سرعتشو کم کرد و یکم پا به پای ما اومد و جلوتر برامون نگه داشت، وقتی رسیدیم یه اقای میانسالی پشتش نشسته بود، یهو نمیدونم چی شد جو گرفت منو بلافاصله، گفتم: « مرتیکه پیر فکر کردی به خاطر ماشینت خر میشیم؟!!، باز اون پسر پرشیایا جیگر بودن ...!!! »و بعد برگشتم دوستمو نگاه کنم، دیدم بیچاره داره سبز و سرخ میشه... نگو طرف دایی دوستم بود و شناخته بود، خواسته ما رو برسونه، لازمه بگم دیگه دوستم مجبور شد رابطشو با من قطع کنه؟ :| :D ********* چند روز پیش صبح با ماشین رفتم دانشگاه. کلاسام که تموم شد خواستم برگردم خونه رفتم سوار تاکسی های ون شدم! همون اولای مسیر یهو یادم اومد عجب سوتی دادم، خیلی ریلکس به راننده گفتم آقا نگه دار. راننده چپ چپ نگام کرد و گفت واسه چی؟ منم خیلی ریلکس جواب دادم "من خودم ماشین دارم!" جاتون خالی کل ون از خنده رفت رو هوا. منم بعد از دادن کرایه پیاده شدم و سوت زنان برگشتم طرف پارکینگ دانشگاه... *********** امروز چندتا از پسرای کلاسمو برده بودم جشنواره مسابقه قرآن داشتند؛ دیدم دو تا خانوم چادری که فقط نوک دماغشون پیداس نشستن دارن بعنوان داور از بچه های طفل معصوم 5,6 ساله آزمون میگیرن؛ کلی با شاگردام حرف زدم که رفتین رو سن مودب باشین و هول نکنین و ازین حرفا؛ خلاصه اولین بچه رو فرستادم بالا و خودمم با یه لبخند غرورآمیز وایسادم روبروشون که مثلا منو ببینن روحیه بگیرن؛ خانومه پرسید: فلان سوره رو بخون پسر گلم؛یهو دیدم پسره بلندگو رو گرفت رو به من گفت: خانوم نمیشه خودت ازم بپرسی؟من ازین زنه میترسم؛این که دهن نداره از کجا صداش درمیاد؟ ملت نمیدونستن بخندن یا ...؟ ********** پیش دانشگاهی بودیم یه دبیر داشتیم به اسم آقای قمصری. بغل دستیم اسمش سروین بود و خیلی درسش خوب بود، یه روز سر کلاس آقای قمصری بودیم که از دفتر اومدن گفتن سروین تو منطقه رتبه آورده و ازین حرفا، منم آروم به سروین گفتم الان تو باسنت عروسیه آره ؟ ;) سروینم بلند گفت آره تو هم دعوتی، یهو آقای قمصری از همه جا بی خبر گفت ما هم دعوتیم ؟ ************ من یه زن عمو دارم که خیلی دوستم داره و همش بفکر پیدا کردن یه خواستگار خوب واسه منه طوری که دیگه منو کلافه کرده! الان واسم یه مسیج داد نیگا کردم دیدم نوشته: "امروز دو نفر آدرس و شماره تلفن تو رو خواستن که بیان پیشت,منم دادم" انقد عصبانی شدم که بقیه مسیجشو خونده و نخونده reply کردم: زن عمو جان من که گفتم نمیخوام ازدواج کنم؛چرا هرکی از راه رسید هی بعنوان خواستگار راهیش میکنی خونه ما؟ بعدشم با داد و فریاد گوشیمو دادم به مامانم که اونم مسیجو بخونه؛ دیدم مامانم هاج و واج هی یه نیگا به من میکنه یه نیگا به گوشیم و از خنده ریسه میره؛ گرفتم دیدم بقیه مسیج اینجور نوشته:" یکیشون خوشبختی بود, یکیشون موفقیت؛سال دیگه میان سراغت" !!! حالا موندم فردا با چه رویی برم خونه عموم؟ :( [:(] یکی از دوستام یه فیلم بهم معرفی کردو گفت حتما ببینمش چون خیلی قشنگه منم تنبلیم میومد که برم دنبالش تا اینکه خودش واسم آوردش...جمعه بود و تو خونه بودیم یاد فیلمه افتادم گفتم بابا حوصله داری فیلم ببینیم گفت آره...خلاصه رفتم فیلمو آوردم و نشستیم به تماشا...20 دقیقه از فیلم گذشته بود بابام گفت مهدیس چایی بریز...( آشپزخونه ما طوریه که رو به رو تلویزیونه و به راحتی میشه تلویزیون رو از آشپز خانه دید)..خلاصه من رفتم چایی بریزم..چایی رو ریختمو رفتم بزارم تو سینی که دیدم صدای آخ و اوخ زنه بازیگر فیلم میاد....نگا کردم دیدم بـــعله..( زیاد معلوم نبود ولی از حرکت کمر مرده و ناله های زنه معلوم بود )....نفسم بالا نمیومد..تنها کاری که کردم سرمو کردم تو یخچال و داد میزدم پس این قندون کجاست..!!! بعد گوش کردم دیدم انگار صحنش عوض شده ..رفتم قندون و گزاشتم تو سینی و بردم تو هال....بابام چپ چپ نگام کردو گفت مطمئنا قندون تو یخچال نبود....لازم به ذکر نیست که من تا 2 روز پیش بابام آفتابی نمیشدم ************ آقا من یه بار دوره بلوغم یکی از بیضه هام به شدت درد میکرد! ما بچه بودیم یه بازی بود به نام : |
|
[قالب وبلاگ : سيب تم] [Weblog Themes By : SibTheme.com] |